نویسنده : حسین سروقامت




 

بدر است و حنین، احد و صفین؛

آنچه به گوش می رسد، صدای چکاچک شمشیرها، و آنچه به چشم می خورد، غبار است و خون.
که ناگاه شیرمردی حمله می برد و دشمنی را اسیر می گیرد؛
با او چه کند؟
آیا آزادش کند که برود تجدید قوا کند و دوباره حمله آرد و عرصه را بر سپاه اسلام تنگ کند؟
یا او را بکشد که با جوانمردی اش نمی سازد!
... به ناچار او می شود برده.
چه کسی برده می شود؟ آنکه در مسیر باطل خویش آنقدر استوار است که حاضر شده جان خود را در جبهه جنگ به مخاطره اندازد.
برده چه کسی می شود؟ برده مجاهدی فی سبیل الله که از در جهاد وارد شده که خدا تنها برای خاصان درگاهش گشوده است.
خب؛ می آید به خانه او، قدم به قدم آموزش می بیند و تربیت می شود. انسان می شود و رسم انسانیت می آموزد.
یکی از سپاه دشمن کم می شود و به خیل یاران افزوده!
اکنون خداست و آن مسلمان؛ اگر روزه واجبی را به عمد افطار کند، می گوید که باید برده ای آزاد کنی، اگر سوگند خویش را بشکند، باز کفاره آن آزادی یک برده است،
و اگر ...
اینگونه او آزاد می شود و می آید به دل اجتماع، و خود بعدها مجاهدی می شود فی سبیل الله، و روز از نو و روزی از نو!
این آیین برده داری آن روز ماست.

اغیار و برده داری دیروز

اما بنا نیست همیشه نبردی صورت پذیرد و سپاه غالب، دشمن مغلوب را به بردگی بگیرد.
آدمها هر چه می گذرد زیرک تر می شوند . روزی می رسد که می فهمند با پنبه هم می توان سر برید!
اگر بنا باشد سری بریده شود، کدام گزینه مناسب تر است؟ شمشیر یا پنبه؟!
روزی می رسد که پای میز مذاکره می نشینند و قرارداد می نویسند و کشور ما را تقسیم می کنند. نیمی را به روسیه می سپارند و نیمی را به انگلستان.
آنروز ما خود، سند بردگی خویش را امضا می کنیم و متعهد می شویم که برای عزیمت به برخی شهرهای کشورمان از گذرنامه استفاده کنیم!
شاه این مملکت نیز زیر یوغ بردگی می رود. هفده شهر این سرزمین را به بیگانگان می بخشد و با خفت و خواری از این سوی کاخ گلستان به آن سو گام برمی دارد و فریاد می زند: خاک بر سر مملکتی که شاه آن برای رفتن به شمال آن مملکت باید از روسیه اجازه بگیرد و برای رفتن به جنوب آن از انگلستان!
هه! جالب است که بعدها احساس آقایی می کنیم و برده ایم.
شما بگویید اینکه به حکومتی دیکته کنند که بایستی 65% نفت اسرائیل و 95% نفت رژیم نژادپرست افریقای جنوبی را تامین کنی و رئیس آن حکومت چاره ای جز تمکین نداشته باشد، عین بردگی نیست؟

متدولوژی برده داری متمدن امروز

اکنون کار به مراتب پیچیده تر است. دیگر برده داران نیازی نمی بینند که حتی با بردگان خود سرمیز مذاکره بنشینند.
آنان در حال حاضر به فکر جهانی کردن برده داری خویشند . آنان مغزها و مرزها را در نور دیده اند و می خواهند عالم و آدم را برده خود کنند!
جهان سوم که نشسته، پاک است، نیم نگاهی به جهان اول کنید:
لابد تعبیر رسای «تخصصی شدن » را شنیده اید. اینکه در کارخانه ای یا کارگاهی، کسی متصدی یک کار مخصوص باشد و بس!
فرض کنید نصب آینه بغل مرسدس؛
می دانید این یعنی چه؟ یعنی آدمی که می تواند فکر خود را از این سو به آن سو جولان دهد، به جز این کار نه کاری بکند و نه به چیزی بیاندیشد; هشت ساعت کار تخصصی در روز!
هنگامی هم که از کارگاه و کارخانه جدا می شود، صدها کانال تلویزیونی و ماهواره ای، صدها فیلم مبتذل و خشونت بار، صدها مسابقه ورزشی و سرگرمی و اینترنت و کامپیوتر و... چنان او را احاطه کنند که مجالی برای آزاد اندیشی انسان قرن بیستم باقی نگذارند!
امروز برده داران، فیلم های مستهجن خویش را در کانون برده داری نوین عالم، ضبط می کنند، و چیزی نمی گذرد (فقط دوازده روز) که این فیلم ها در اختیار مشتریان ایرانی است!
باور می کنید در سال 81، یکصد و بیست هزار CD مستهجن تنها در یک استان کشور ما کشف و ضبط شده است؟
باور می کنید کشفیات CD امسال ما، اغلب متعلق به سال 2003 میلادی است؟
باور می کنید امروز بهای یک CD مبتذل original تنها 350 تومان است، اما شما برای خرید یک CD قرآنی بایستی 8500 تومان بپردازید؟
می دانید از تولید مشروبات الکلی در ایتالیا یا فرانسه تا مصرف آن در ایران ما فقط یک هفته فاصله است؟
باور می کنید مشروب صادراتی از تولید تا مصرف صد در صد بیمه است؟
جوانی که به گوشه خلوت خود می خزد، الکل مصرف می کند یا به تماشای سکس و خشونت می نشیند، آیا برده نیست؟
چندی پیش با یکی از همین جوانها برخورد کردم. از آن دست کسانی که ساعت خود را به وقت گرینویچ تنظیم می کنند و دهانشان بوی مک دونالد می دهد.
جوانکی بود بیست و یکی دو ساله، با شلواری تنگ و چسبان و سیگاری بر کنار لب، ایستاده در خیابان حجاب؛ پشت خودروی او نشانه ای نقش بسته بود که آن را در یکی از کشورهای خارجی دیده بودم و مفهوم آن را می دانستم. اما مطمئن بودم که او از این مفهوم بی خبر است. سن و سال کم و معصومیت چهره اش این را می گفت.
جلو رفتم و پرسیدم: می دانی این آرم یعنی چه؟
- کدام آرم؟
نشانش دادم. مکثی کرد و گفت: نه!
گفتم: این آرم یکی از باشگاه های شبانه فلیت استریت لندن است. (محله یی در لندن که مردم برای عیاشی و خوشگذرانی به آنجا رفت و آمد می کنند) و مفهوم آن این است که: «من هرزه ام!»
این را گفتم و از او دورشدم در حالی که او چاقویی از جیب خود بیرون آورده بود و با نوک آن آهسته آهسته آن آرم را می تراشید.
می بینید چطور برده داری متدولوژی پیدا کرده و آدمها - بی آنکه خود بفهمند - زیر سلطه برده دارانند؟
امروز تکنولوژی هم به مدد برده داری آمده است. هم دامنه آن را گسترش داده و هم میان برده داران و بردگان نوعی تفاهم برقرار کرده است!
اگر ماجرای آن ازدواج مدرن را نشنیده بودم، شاید به این صراحت حرف نمی زدم . این ماجرا اخیرا یکی از گزارش های جنجالی نیویورک تایمز بوده است.
چندی پیش یک میلیونر امریکایی به نام «ریک اکول » به شبکه تلویزیونی فاکس اعلام کرد قصد دارد همسر آینده خود را از طریق نمایش تلویزیونی برگزیند.
این شبکه موضوع را با مردم امریکا مطرح کرد و از دخترانی که علاقمندند با این شخص ازدواج کنند، دعوت به ثبت نام نمود. طی یک هفته، هزار زن امریکایی از سراسر این کشور با ارسال « E-Maill » برای ازدواج با این مرد ثروتمند ثبت نام کردند. شورایی از داوران تشکیل شد و از بین متقاضیان 50 نفر را برای شرکت در نمایش تلویزیونی برگزید.
داماد پشت صحنه نشسته بود و هیچیک از نامزدها از چهره یا شخصیت او اطلاعی نداشت.

ملاک تنها پول بود و ثروت!

مجری برنامه با این 50 زن گفتگو می کرد و او شاهد این گفتگو بود . سرانجام 5 نفر برگزیده شدند که داماد میلیونر از میان آنها همسر آینده خود را برگزیند!
شبکه های تلویزیونی با پخش مستقیم این برنامه میلیونها نفر را پای گیرنده ها نشاندند و هزاران دلار به جیب زدند!
جامعه شناسان تاسف خوردند ... و برده داری وارد مرحله تازه ای شد.
همین برده داران مدرن وقتی به دین ما می رسند، می گویند: اسلام دو عیب بزرگ دارد: یکی پذیرش نظام برده داری، دیگری نظام حقوق زن!
من جلوه ای از این دو آیین را برای شما گفتم.
حالا می پرسم: کدامیک بدتر است؟
برده داری سنتی 1400 سال پیش ما؟
یا برده داری مدرن امروز آنان؟


منبع: پرسمان ، آبان 1382، شماره 14

/ م